روایتی از مراسم دومین سالگرد عقاب آبی

در فضای مجازی که گشتی میزنی،سایتهای اینترنتی هوادارای استقلال! را که مروری میکنی،به خیل عظیمی از نفراتی برمیخوری از طفلان ۴ ساله تا پیران ۷۰ساله! که داعیه هواداری و خونخواهی و شاگردی مکتب ناصرحجازی عقاب بلند پرواز دروازه های آسیا را دارند و چنان در وصف آن بزرگمرد مدیحه سرایی میکنند و به ذکر خاطرات مشترک! و روایات دیده و شنیده شان می پردازند تو گویی سالهای سال با آن مرحوم دمخور بوده اند و زندگی مشترکی داشته اند...
وقتی به این انبوه مدعیان شاگردی مکتب حجازی در فضای مجازی برمیخوری با خود می گویی هر جا که اسمی از ناصرحجازی باشد و پای آن مرحوم در میان حتمآ میلیونها نفر از هواخواهان و خونخواهان آن اسطوره،کفن پوش در میدان حاضر خواهند بود و محشری به پا خواهند کرد اما هنگامی که از نزدیک و در بطن ماجرا قرار میگیری...
به عنوان یک استقلالی نه چندان قدیمی و فردی که چند سالی سابقه و افتخار همراهی تیم محبوبش را داشته و خاطرات تلخ و شیرین آن نایب قهرمانی غم انگیز و در عین حال خاطره انگیز آسیایی و قهرمانی سال ۷۷ در لیگ و ... را خیلی خوب بخاطر دارد تصمیم بر این گرفتم که امسال در مراسم بزرگداشت دومین سالگرد یکی از بزرگان مکتب تاج و استقلال ناصر حجازی،عقاب تیزچنگال دروازه های آبی شرکت کنم و ادای احترامی به آن بزرگ از دست رفته داشته باشم...
ازآنجا که نیک می دانستم مدعیان جلوی دوربین بسیار خواهند بود تصمیم بر آن گرفتم که چند ساعتی زودتر و در خلوت و آرامش بر سر مزار آن مرحوم حاضر شوم تا بتوان با فراغ بال و به دور هیاهو فاتحه ای قرائت کرد بر سر مزار آن مرحوم و ادای احترامی کرد.ساعت ۱۱ به هر طریقی که بود پرسان پرسان خود را بر سر آرامگاه آن مرحوم رساندم.چند نفری آنجا حاضر بودند و در حال نصب بنرها و پلاکاردها اما در کل محیط خلوت بود و آرام.با خود می گویی هنوز زمان زیادی باقی مانده و مسلمآ تا زمان شروع مراسم خیل عظیمی از جمعیت در این مکان گرد هم خواهند آمد...
اولین چهره آشنایی که در بدو ورود با او مواجه شدم و بر سر مزار ناصرخان حجازی و سایر نام آوران آرمیده در قطعه نام آوران بهشت زهرای تهران حاضر شده بود مهدی محمد نبی دبیر کل فدراسیون فوتبال است که مشغول فاتحه خواندن است و ادای احترام است.هنگام ترک بهشت زهرا به او نزدیک شده و می گویم آقای نبی آبرویمان رفت برای بازگرداندن سید کاری بکنید و او هم با آرامش و خونسردی خاصی می گوید هفته گذشته نامه ای به رحمتی دادیم و او حاضر به امضای آن نشد و البته دیروز در برابر عمان بچه های ما تازه معنی گرما رو متوجه شدند و تو که خودت سالیان سال است در جهنمی روی زمین گرما را با پوست و خونت لمس میکنی در آن لحظه دلت می خواهد که تنها با سر به دماغ او بکوبی و صورتش را پر از خون کنی برای این بهانه مسخره.ولی تنها میتوانی به ذکر این جمله که لطفآ تلاشهایتان را ادامه دهید بسنده کنی و او ضمن خداحافظی سوار بر پرشیای سفید رنگش آنجا را ترک می کند...
به کنار قبر ناصرخان رفتم و روی نیمکت کنار آن نشستم و مشغول قرائت فاتحه که چهره ای آشنا که اصلآ انتظارش را نداری رو در کنار خود می بینی.علی کریمی(که البته متعجبم از اینکه این روزها خبر از همراهی فرشید کریمی با او را می خوانی حال آنکه تو فرشیدی ندیده ای و حیرت میکنی از آب و تاب های اخبار روزنامه ای!)
چند دقیقه ای بر سر مزار می نشیند و پس از برخاستن برای ترک آن مکان با هجوم استقلالی ها! برای عکس انداختن و امضا گرفتن مواجه می شود و چند دقیقه ای را در میان هوادران استقلال به انداختن عکس یادگاری می گذراند و می رود.والبته تنها کلمه ای که از او در ذهن تو باقی می ماند چاکریم چاکریم گفتن هایش در برابر تشکر استقلالی ها از حضورش است..هنوز از روی آن نیمکت بر نخاسته ای که آشنای بعدی می آید،وحید طالب لو.که با موهایی کوتاه کرده به پسر بچه های دبیرستانی می زند!او هم فاتحه ای می خواند و چند دقیقه ای می نشنید و می رود...
ساعت از دوازده گذر کرده و کم کم تعداد جمعیت رو به افزایش است.تو در این میان با چند نفر هم گپی میزنی در مورد اینکه آیا اینجا تفاوتی میان علی ها و مکتبی ها وجود دارد و پاسخ آنها متفق القول منفی است.اما در میان این افزوده شدن جمعیت باز هم نکته ای که توی ذوق میزند مواجه شدن با دخترکانی ده دوازده ساله است که می توانی حدس بزنی اینان همانهایی هستند که در پای کامپیوتر ناصرخان ناصرخان میکنند و خاطراتشان را باز گو میکنند اما طبق معمول واقعیت همه آنها مرثیه خوانی ها دفتر خاطرات و قلم و خودکاری به دست برای جمع آوری امضای بازیکنان احتمالی حاضر در مراسم است و برق انتظار برای آمدن فرهاد مجیدی را در چشمان و در لابلای حرفهایشان می خوانی و مطمئنی که اینان اصلآ نمی دانند به کجا و برای چه آمده اند و اینجا در واقع چه خبر است!
آن طرفتر هم عده ای مشغول خط و نشان کشیدن به رسم معمول برای امیر قلعه نویی هستند و دعا میکنند که او نیاید وگرنه خونش به گردن خودش،جالبترین صحنه خط و نشان های فردی بود که برای عرض اندام دم از زدن او و میخوان چیکارم کنن و میخوان بندازن زندان بندازن میزد!وتو باز با خود می گویی اینجا مراسم سالگرد ناصرخان حجازی ست...
کم کم شلوغ می شود و آشنایان از راه می رسند و مراسم آغاز می شود و هر چند دقیقه چهره مشهوری از راه می رسد.سید مهدی رحمتی به اتفاق جواد نکونام،علیرضا منصوریان،بهتاش فریبا،هادی طباطبایی،مرتضی محصص،منصور پورحیدری و ...
اما جمعیت هواداران و استقلالی های حاضر آنقدری زیاد نیست که تصورش را میکرده ای،حداقل با توجه به میزان مدعیان عشقی که در فضای مجازی می دیده ای.نه اینکه خلوت باشد نه، اما خب تو انتظار خیلی بیشتر از اینها را داشته ای اما خب بسیاری از آن عاشقان سینه چاک فقط در خانه هایشان و پشت میز کامپیوتر حوصله و رمق ابراز عشق دارند و نای به جان خریدن سختی آمدن تا بهشت زهرا را نداشته اند!آنها هم که آمده اند یا همچنان مشغول تقلا و دوره کردن چهره ها برای گرفتن امضا هستند و چشم انتظار فرهاد یا در اکیپ های چند نفره دختر پسری در گوشه و کنار قطعه نام آوران مشغول بگو بخند و گپ زدن و رسیدگی به قرارها و میتینگ های هماهنگ شده در فیس بوک هستند.به چهره ها که نگاه میکنی،حتی به پوشش برخی که چشم می اندازی اصلآ نمی توانی به خود بقبولانی که این فرد برای شرکت در مراسم سالگرد اسطوره ای آمده و با این ظاهر و رفتار می توانی قسم بخوری که اینان خود بیشتر از هر کس دیگری از نام و مکتب ناصر حجازی به عنوان یک پز روشنفکری و یک افه هوادارای و عاشقی سوء استفاده می کنند و در عمل اینجا را با یک شوی نمایشی و یک پاتوق برای به راه انداختن میتینگ های آنچنانی و ترکاندن لاو ! اشتباه گرفته اند. و از هر پنجاه نفرشان پنج نفر هم در طول مراسم به نزدیکی های قبر ناصر جازی هم نیامده است چه برسد به ذکر فاتحه ای خشک و خالی!
مراسم ادامه دارد و مداح حاضر از حاضران میخواهد برای قرائت زیارت عاشورا رو به قبله بایستند.و در کمال ناباوری می بینی که مجموعآ ۲۰ نفر هم اینکار را نکرده اند و همچنان هم در همان گوشه و کنارهای قطعه نام آوران مشغول گپ و گفت و رد و بدل کردن دل و قلوه هستند و فاتحین امضا و عکس هم در حال نشان دادن به یکدیگر و ابراز شعف...
بعد از مداحی و قرائت زیارت عاشورا تشویق ها و سر دادن شعرهایی در وصف ناصر حجازی آغاز می شود.شعارهای آشنا و دوست داشتنیِ همیشگی...ناصر حجازی برگرد به تیمت...حجازی کاپلو...در این بین فردی در اوج بلاهت سعی میکند یکی از ترانه های جدید محمد علیزاده را تبدیل به شعاری کند اما از آنجا که نه جمعیت چیزی از آن نوآوری او سر در می آورند ونه حتی خودش به طور کامل آن شعر را در ذهن دارد خیلی زود به مسخره ترین شکل ممکن صدایش خفه می شود...
در میان جمعیت ناگهان یکی از آن دخترکان که ظاهرآ دوستانش به قصد دست انداختن او خبر از حضور فرهاد بر سر مزار به او داده اند به شکل زننده و چندش آوری در میان جمعیت با ناله ای عاشقانه و دشمن شل کن! فرهاد را صدا میزند و به دل جمعیت میزند و به سمت مزار هجوم می آورد اما خیلی زود با تشرها و خنده های دوستانش در میان نگاههای متعجب حاضرین متوجه حرکت زننده خود شده و با نا امیدی برمیگردد...
کم کم مراسم در میان هشدارها و اصرارهای پلیس!!! رو به پایان می رود و حاضرین مکان را ترک می کنند.در دقایق واپسن فرزاد حاتمی هم به عنوان سومین و آخرین بازیکن استقلال! در مراسم حاضر می شود و فاتحه ای می خواند و می رود.و در این لحظه اوج سوء استفاده از نام ناصرخان حجازی را با چشمانت می بینی:
در حالی که اکثریت جمعیت رفته اند چهره آشنایی به همراه هم پیالگان و دار و دسته اش از راه می رسد:مجتبی زارعان! فاتحه ای خوانده و نخوانده بنری در کنار مزار باز می کنند و چند تایی عکس یادگاری می اندازند و می روند!!!همه اینها در دو دقیقه! و باز هم مجبوری افسوس بخوری برای اینهمه غریبی ِ یک پر آشنا...
تصمیم به بازگشت می گیری صدای گریه ای جگرسوز بر بالای سر یک قبر توجه تورا جلب میکند:چشم که می اندازی پدر و مادر داود جورابلی را می بینی که بر سر قبر پسر مرحومشان نشسته اند و آن صداها گریه های از اعماق وجود مادر داود هستند.با ناراحتی به آنها نزدیک میشوی و بر سر مزار داود می نشینی و فاتحه ای می خوانی و چند دقیقه ای با پدر و مادرش حرف میزنی و به آنها تسلیتی می گویی و تسلای خاطری می دهی.به مادرش می گویی که داود در قلب میلیونها استقلالی زنده است.بعد از چند دقیقه از آنها که خداحافظی میکنی در حال خروج از قطعه نام آوران همان اکیپ های دختر و پسری را می بینی که همچنان با ژست های مختلف و عوض کردن جایشان در حال عکس یادگاری انداختن هستند و مطمئنی که فردا با جستجوی مختصری در فیس بوک و ... می توانی حاصل و نتیجه این عکس ها را ببینی که خوب افتاده اند یا نه...!
در راه برگشت به این فکر میکنی که چند نفر از آن جمعیت فاتحه ای با حضور قلب برای ناصرخان خواند،چند نفر برای خود ناصرخان و به عشق خود او آمده بودند.غیر از گریه های مادر داود آیا حتی قطره اشکی در غم ناصر از گوشه چشمی جاری شد؟به آن دخترکان ده دوازده ساله فکر میکنی،به آن چهره های بزک کردهۀ محض خودنمایی،به آن میتینگهای چند نفره،به آن خنده های مستانه،به زیارت عاشورا خواندن آن چند نفر انگشت شمار فکر میکنی،به ناصرخان ناصرخان گفتن هایی که از فردا باز هم در فضای مجازی خواهی دید،به ابراز عشق به ناصر ها فکر میکنی و در دلت غصه میخوری که این بیشتر نمایشی از رنگ و روغن،از ریا و تزویر،از خودنمایی و جلوه نمایی از مدعیان دروغین عشق به ناصر و دم زنندگان از مکتب بود تا مراسم سالگرد از دست رفتن اسطوره ای آبی که به جرات می توانی قسم بخوری که در این یکی دو ساعت حضور حتی فاتحه ای خشک و خالی و فرمالیته هم نثار روح ناصرشان! نکرده اند،به آنان که در مراسم بزرگداشت آن مرحوم حمایت از او را در فحش دادن به قلعه نویی می دیدند...
مسلمآ نمی توان وجود عاشقان واقعی ناصرحجازی رو نادیده گرفت که با تمام دل و قلب شان آمده بودند اما مطمئنآ تعدادشان بسیار کمتر از ریا کاران بود...
و تو خوشحالی که اگر به عنوان یک علی آمده ای،اگر از آن به اصطلاح عشقهای آتشین در دلت خبری نیست اما آنقدر غریبه و تنها بوده ای که حتی کسی تورا نشناسد چه برسد به آنکه بخواهی دیدار تازه کنی و عکس یادگاری بیندازی و خودی نشان بدهی برای کم نیاوردن در برابر سایر هم مکتبی ها...
و به این فکر میکنی که آیا تمام سهم ناصر از عشق و هواداری همین بود؟!
و بیهوده نگفته اند که حسین بیشتر از آب تشنه لبیک بود...
"رضا اسنقی"



















الهی عقیده ام را از عقده ام مصون بدار...