غلامرضا،حکایت یک قلب عاشق

مدتها بود که گریه نکرده بودم،مدتها بود که بغضها راه گلو را بسته بودند اما راه چشمان را پیدا نمی کردند واشک نمی شدند،شاید از غرور ،شاید از خیل عظیم رنج ها که بر فرق سرمان آوار بودند و ما و چشمان و دل هایمان نمی دانستیم در ماتم کدامیک بگرییم...
اما امشب دیدن یک قلب عاشق که دیگر نمی تپید،دیدن یک عاشق واقعی که عشق را زیباتر و عمیق تر و پاک تر از من و من ها معنا کرد،قلب عاشقی که شکست را بر نمی تابید و از حرکت ایستاد اشک را سرازیر کرد...
غلامرضا اما از تو گله دارم...غلامرضا آن قلب عاشق و پاک را حراج چه و که ها کردی؟!...غلامرضا از تمام دنیا یک قلب پاک و بزرگ داشتی که آن را در طبق اخلاص گذاشتی...آن را هدیه کردی به عشقت و رفتی...اما غلامرضا هیچ با خودت اندیشیدی که بهای این عشق چه بود و آن را به چه کسانی هدیه کردی؟!...غلامرضا هیچ فکر کردی که در این زمانه پر رنگ و ریا امثال تو معدودند که یک رنگ مانده باشند و عاشق واقعی!؟...هیچ با خودت اندیشیدی که آیا همانگونه که تو تا دم آخر پای عشقت ماندی آیا معشوق هم تو را در خاطر خواهد سپرد؟!
غلامرضا قلبت را به پای چه کسانی گذاشتی؟!...غلامرضا هیچ فکر کردی که از این انسانهایی که در یک مستطیل سبز به دنبال یک توپ گرد ۹۰ دقیقه می دوند و بعد از پایان هر یک در غبار آمال و آرزوها و جاه طلبی های خود گم می شوند،انسانهای مهمتری هم وجود دارند؟!غلامرضا،هیچ به چشمان نگران و منتظر و خیس مادرت فکر کردی؟!یه قلب پیرو شکستۀ پدرت فکر کردی؟!به فریاد ها و ضجه ها و التماس های برادرت که در هیاهوی قهقهه های مستانۀ یک گل گم شد و راه به جایی نبرد فکرکردی؟!
غلامرضا،قسم یه همان قلبت که ارزشش را نداشت...قسم به چشمان معصومت که ارزشش را نداشت.غلامرضا،میدانی حالا که تو در راه عشقت جان دادی و در زیر خروارها خاک خفته ای معشوقت امیالش را در کدامین ناکجا آباد به تمنا نشسته است؟!غلامرضا،قلب تو بر سوگ عشقت تاب نیاورد،گریست،شکست اما معشوق برای تو چه کرده بود!؟به تو چه داده بود که اینگونه بزرگ و خالصانه تمام وجودت را به پایش ریختی و از زیر دینش در آمدی؟!
غلامرضا،هیچ فکر کردی در میان آن بیست میلیون دیگر چند نفر مانند تو پیدا می شوند؟!هیچ فکر کردی چند وجدان خفته از این فداکاری قلب تو بیدار و آگاه می شوند و راه و رسم عاشقی می آموزند؟!هیچ فکر کردی بعد از تو چند نفر از آن عکسها،چند نفر از آن بت های تو خالی و ستارگان پوشالی روی دیوار نشانی از آن پدر و مادر دل شکسته می گیرند و دردهایشان را مرهم می شوند؟!
غلامرضا،غلامرضـــــــــــــا...جوابم را میدهی یا من خود به دنبال جواب پرسشهای بی پایانم به سراغ تو بیایم!؟
غلامرضا من از تو جواب میخواهم،یا جوابم را بده یا من راه هم به کنار خودت ببر تا لااقل آتش این داغ،آتش این حسادت به قلب پاک و عاشق و بی ریایت خاموش شود...می خواهم اعتراف کنم غلامرضا...به قلبت حسادت می کنم،به عشق بی همتایت حسادت می کنم...
حسادت می کنم به قلبی که عشق را نه در الفاظ،نه در کلاغ و زاغ و عقاب و کرکس وعلی گفتن ها،نه در عقده ها،نه در کینه ها،نه در حب و بغض ها،نه در حرف که در عمل معنا کرد و در راه معشوق جان داد...قلب غلامرضا مرد از بس که جان ندارد...
غلامرضا از قلبت خجالت زده و شرمسارم...غلامرضا،ببخش که قلب شکسته ام نگذاشت که بگویم غلامرضا که بود و چه کرد...غلامرضا مرا ببخش...غلامرضا خواستم اما نشد،نتوانستم...غلامرضا،حلالم کن...
داری دل می زنی دل می کنی تو کم کم،من بهت حق میدم من حالتو می فهم....
برای غلامرضای عزیز که کوچک بود اما قلبی به عظمت دریا داشت...
عاشقانه دوستت دارم و در خاطرم خواهی ماند...قول می دهم غلامرضا،باور کن...
"رضا اسنـقـی"
** کلیپ گزارش برنامه نود از خانواده مرحوم غلامرضا رفعتی ساجدی**
الهی عقیده ام را از عقده ام مصون بدار...